سردار ایرانی که اورشلیم را فتح کرد که بود؟

شهربراز، «گراز امپراتوری» ساسانی‌ها، ۱۳۹۳ سال پیش کشته شد

شهربراز، شاهنشاه ایران، ۹ ژوئن سال ۶۳۰ میلادی، به ضرب نیزه‌ای که سردار معروف، فرخ‌هرمز، پرتاب کرد، از پای درآمد و کشته شد. او تنها ۴۰ روز طعم شاهنشاهی را چشید اما تاریخ او را نه به عنوان پادشاه که به عنوان سرداری به یاد می‌آورد که فتوحاتش در تاریخ طولانی ایران‌زمین کم‌نظیرند.

تاریخ و مکان دقیق تولد او و حتی نام اصلی‌اش معلوم نیست و شهربراز لقبی بوده که بعدها به او داده‌اند و معنایش در واقع «گراز امپراتوری» است؛ منظور از «شهر» امپراتوری ساسانی و «براز» شکل دیگری از «گراز» است؛ حیوانی که یادآور ایزد بهرام است که در آیین زرتشتی نماد پیروزی بود. در منابع یونانی نامش را «سارباروس» ثبت کرده‌اند. در تاریخ طبری که از مهم‌ترین منابع در مورد او است هم نام اصلی‌اش «فرخان» ذکر شده است. در شاهنامه، به شخصی به نام فرایین‌ اشاره شده؛ گرچه به نظر می‌رسد فردوسی شخصیت او را در قصه‌سرایی خود به دو نفر تقسیم کرده و دیگری شهران‌گرا است؛ به هرحال می‌دانیم که زمانی در اواخر قرن ششم میلادی به دنیا آمده است.

چنانکه پروانه پورشریعتی، تاریخ‌دان، می‌نویسد نام پدرش اردشیر بود و به خاندان مهران تعلق داشت؛ یکی از هفت طایفه پارتی که چند قرن پس از سقوط حکومت اشکانیان همچنان صاحب نفوذ بودند. او مثل بسیاری از جوانان ایرانی در طی تاریخ، راه پیشرفت را در ارتش دید و قدم در رکاب قوای ساسانیان گذاشت. توفیق‌های نظامی‌اش این‌قدر بود که سپهبد منطقه وسیع نیمروز شد. در ضمن به سنت دیرآشنای ازدواج سیاسی روی آورد و با میرهران، خواهر پادشاه وقت، خسروپرویز، ازدواج کرد.

خسرو پرویز از سال ۵۹۰ تا ۶۲۸ میلادی (به جز یک وقفه کوتاه یک‌ ساله) سر کار بود که بخش اعظم این سال‌ها به درگیری‌های داخلی از یک سو و جنگ‌های طولانی با امپراتوری روم شرقی (بیزانس) از سوی دیگر اختصاص داشت. رومیان با مرکزیت قسطنطنیه چند قرنی بود که دین مسیحیت را برگزیده بودند و این بود که نزاع مذهبی نیز به نزاع قدیمی ایران و روم اضافه شده بود.

جنگ‌های ایران و روم سابقه‌ای چند صد ساله داشتند و به قرن اول قبل از میلاد مسیح باز می‌گشتند؛ زمانی که روم هنوز جمهوری بود و ایران تحت تسلط اشکانیان. اما خسروپرویز که رویای احیای شکوه قرون قبل را در سر می‌پروراند، می‌خواست مثل هخامنشیان شامات و مصر را فتح کند و به قسطنطنیه‌ برسد. مگر نه اینکه در زمان داریوش بزرگ هخامنشی ایرانیان این شهر را در اختیار داشتند و آنان بودند که بر تنگه بسفر پل زدند؟

اولین اشاره به شهربراز در منابع تاریخی نیز به شرح آغاز جنگ‌های خسرو پرویز علیه بیزانس در سال ۶۰۲ بازمی‌گردد. ایرانیان در همان اوایل لشکرکشی‌ها در سال ۶۰۴ موفق شدند دو شهر مهم شمال بین‌النهرین را فتح کنند: قلعه دارا که در زمان داریوش هخامنشی ساخته شده بود و امروز خرابه‌هایش در استان ماردین ترکیه است و اِدسا، از شهرهای تاریخی آشوریان باستان که اکنون به شانلی‌اورفه در ترکیه بدل شده است.

شهربراز در هر دو این فتوحات نقش مهمی داشت و به این ترتیب خسروپرویز موفق شد دو شهری را که خود پیش از این در معادلاتی سیاسی به بیزانس داده بود، پس بگیرد. او حالا امپراتوری را به مرزهای زمان آغاز شاهنشاهی خود بازگردانده بود. اما این به معنی وقفه در شش قرن جنگ‌های ایران و روم نبود.

شش سال بعد، تخت امپراتوری بیزانس به هراکلیوس رسید؛ سرداری ارمنی که احتمالا تبار اشکانی هم داشت و با کشتن امپراتور قبلی، فوکاس، سر کار آمده بود. نزاع بی‌پایان هراکلیوس و خسروپرویز در چند دهه پیش رو، سرنوشت منطقه و به نوعی تاریخ جهان را تعیین کرد. این نزاع عاقبت در سال ۶۲۸ با کشته شدن خسروپرویز به دست کودتاچیان ایرانی خاتمه یافت و در عین حال مقدمه سقوط امپراتوری ساسانی و ظهور حکومت مسلمانان در ایران شد. آن کودتا در ضمن پایان قریب به هفت قرن جنگ‌های ایران و روم بود.

در سال ۶۱۳، هراکلیوس کوشید ساسانیان را از اطراف شهر مقدس انطاکیه که در زمین‌های نزدیک مقرش حضور داشتند کنار بزند اما در اینجا نوبت درخشش شهربراز بود که ارتش او را تارومار و انطاکیه را فتح کرد و ایران نه‌تنها قلمروهای خود در شمال بین‌النهرین را پس گرفت که به ساحل دریای مدیترانه هم رسید.

فتوحات شهربراز و دیگر سردار ایرانی، بهرام، ادامه یافتند و به فتح سرزمین‌هایی متعدد در شامات، آناتولی، مصر و لیبی منجر شدند. تورج دریایی، تاریخ‌دان، سرعت این فتوحات را «حیرت‌انگیز» توصیف می‌کند. شهربراز دمشق را حصر و بعد فتح کرد و هزاران سرباز بیزانس را به اسارت گرفت. پیروزی دیگر او در نزدیکی‌های درعای امروز در جنوب سوریه هم چنان شگرف بود که بعدها الهام‌بخش آیه‌ای از قرآن شد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

با این حال بزرگ‌ترین پیروزی شهربراز در سرزمینی بود که در قرن هفتم میلادی هم مثل امروز اهمیتی نمادین، مذهبی و ایدئولوژیک داشت: فلسطین. نیروهای شهربراز ابتدا شهر کیساریا (قیساریه امروز در اسرائيل)‌ را که پایتخت استان «فلسطین اول» در بیزانس بود، فتح کردند. در آن سال‌ها، یهودیان فلسطین نیز علیه هراکلیوس قیام کرده بودند و این فرصتی مغتنم برای ایرانیان بود. شهربراز با نحمیا بن هوشیل و بنیامین طبریه‌ای، رهبران یهودیان شورشی، همراه شد و آنان نیز بیش از ۲۰ هزار شورشی یهودی را با خود همراه کردند و رهسپار مقصد بزرگ شدند: اورشلیم، شهر مقدس یهودیان و مسیحیان.

دانشنامه یهودیان که دهه اول قرن بیستم منتشر شد، در مقاله‌ای راجع به خسروپرویز به این نبرد تاریخی اشاره می‌کند. کافمن کوهلر می‌نویسد: «یهودیان طبریه به همراه یهودیان ناصره و شهرهای کوهستانی جلیل به همراه لشکر ایرانیان به فرماندهی شهربراز به سوی اورشلیم روانه شدند. بعدها یهودیان جنوب فلسطین نیز به آن‌ها پیوستند و دسته‌ای از عرب‌ها نیز همراهشان شدند و این قوای متحد در ژوییه ۶۱۴ اورشلیم را تصاحب کردند.»

فتح اورشلیم با نیروی مشترک ایرانیان و یهودیان بی‌شک برای مسیحیانی که حالا حکومت را از کف‌رفته می‌دیدند، فاجعه‌ای بزرگ بود. کوهلر می‌نویسد: «می‌گویند ۹۰ هزار مسیحی کشته شدند. این داستان که یهودیان زندانیان مسیحی را از ایرانیان خریداری کردند و آن‌ها را با بی‌رحمی کشتند، به‌کل قلابی است. یهودیان در همراهی با ایرانیان فلسطین را زیر پا گذاشتند، صومعه‌های بسیار این کشور را نابود کردند و اسقف‌ها را اخراج کردند یا کشتند.»

کلایو فوس، استاد دانشگاه جورج‌تاون، سال ۲۰۰۳ در مقاله‌ای به نام «ایرانیان در خاور نزدیک روم /۶۳۰ــ۶۰۲ میلادی» به وصف مفصل‌تر فجایع این نبرد می‌پردازد.

او می‌نویسد: «شهربراز پس از به دست گرفتن کنترل کل منطقه ساحلی، خواهان تسلیم اورشلیم شد. زکریا، سراسقف، و مقام‌های شهر پذیرفتند چون به کمک امپراتوری امیدی نداشتند. آنان با شرایط پیشنهادی موافقت و هدایایی تقدیم کردند و ورود قوای ایرانی را پذیرفتند. اما جوانان [مسیحی] محلی دست به شورش زدند، ایرانیان را کشتند و به جمعیت یهودی حمله کردند. این‌جا بود که شهربراز هم حمله کرد.»

فوس در ادامه شرح می‌دهد که اورشلیم پس از ۲۰ روز سقوط کرد و در این هنگام بود که «ارتش ایرانیان وارد شد و با پشتیبانی یهودیان، هزاران نفر را قتل‌عام و شهر را غارت کرد». مهم‌ترین غنیمت این فتح «صلیب حقیقی» بود؛ همان صلیبی که عیسی مسیح روی آن جان داده بود و مقدس‌ترین شیء مسیحیان بود. شهربراز این صلیب را گرفت و نزد خسروپرویز فرستاد تا نشان پیروزی‌اش باشد.

سقوط

مثل بسیاری از سرداران ایران‌زمین، شهربراز نیز عاقبتی تلخ داشت. در سال ۶۲۶، او قسطنطنیه را محاصره کرد و به نظر می‌رسید ایران در موقعیتی قرار دارد تا بار دیگر این مهم‌ترین شهر جهان را فتح کند. سپاهیان قوم آوار نیز در این نبرد همراه ایرانیان شده بودند و قرار بود از هر دو سوی آسیایی و اروپایی تنگه بسفر به قسطنطنیه حمله ببرند؛ اما این حملات به دلایل مختلف ناکام ماندند. خسرو پرویز هم به جای تقدیر از سرداری که بخش‌ اعظمی از خاور نزدیک را برای ایران فتح کرده بود، به معاون فرمانده کل ارتش، کاردارگان، نامه‌ای فرستاد و دستور قتل شهربراز و بازگشت ارتش به تیسفون را صادر کرد اما نامه به دست بیزانس افتاد و اینجا بود که هراکلیوس حیله‌ای دیپلماتیک را آغاز کرد.

او شهربراز را به قسطنطنیه دعوت کرد و در دیداری با او، نامه را نشانش داد و پیشنهاد کرد با هم علیه خسروپرویز بشورند. مسیحی بودن یکی از پسران شهربراز باعث می‌شد هراکلیوس امیدوار باشد قدرتمند شدن او در تیسفون به نفع روابط دو کشور باشد. شهربراز این پیشنهاد را پذیرفت؛ یعنی بزرگ‌ترین سردار ایران حالا علیه شاه خود با پادشاه بزرگ‌ترین دشمن جنگی وقت شریک می‌شد.

شهربراز بدون نشان دادن نامه به کاردارگان یا سایر افسران، نیروهایش را عقب کشید و به جای بازگشت به تیسفون، جایی که مرگ انتظارش را می‌کشید، در اردشیرخوره اردو زد. فرخ‌زاد، اشراف‌زاده خاندان اسپهبدان و کارگزار دربار، به نمایندگی از خسروپرویز به اردشیرخوره آمد تا با «گراز امپراتوری» مذاکره کند؛ اما شهربراز موفق شد رای او را برگرداند و با هم علیه پادشاه متحد شدند.

شهربراز که اکنون هوای تاج و تخت به سرش افتاده بود، بسیاری نخبگان دیگر همچون فرخ‌زاد را گرد آورد و در فوریه سال ۶۲۸ کودتایی به پا کردند که پیش‌تر در مورد آن نوشته‌ام. خسرو پرویز کشته شد و پسرش، شیرویه با عنوان قباد دوم سر کار آمد. او تمامی برادرانش را کشت تا به خیال خود از شر مدعیان تاج و تخت خلاصه شده باشد. اما طرفه اینکه خود در طاعون بزرگی که پیش آمد، درگذشت و تخت به پسر هفت ساله‌اش، اردشیر سوم، رسید. شهربراز هم که حکومت طفلی خردسال را برنمی‌تابید، دو سال بعد در آوریل ۶۳۰، پادشاه ۹ ساله را کشت و خود بر سر تخت نشست و گراز امپراتوری پادشاه شد.

اما در آن سال‌ها، این تخت برای هیچ کس خیری نداشت و این بود که شهربراز نیز خود ۴۰ روز بعد به دست فرخ‌هرمز کشته شد. چون پسری از خسرو پرویز نمانده بود، تخت به یکی از دخترانش، بوران، رسید تا اولین پادشاه زن ساسانی باشد. اما تجزیه ایران شروع شده بود و بوران در چند ماه کوتاه حکومتش نتوانست بر خراسان و بسیاری از اراضی ایران کنترلی داشته باشد.

پسران شهربراز کوشیدند انتقام پدر را بگیرند. شاپور حکومت را از بوران گرفت و چند ماهی در سال ۶۳۰ سر کار بود. اما سپاهیان او را هم سرنگون کردند تا خواهرش،‌ آذرمیدخت، مدتی بر تخت باشد. دیگر پسر شهربراز، نیکتاس، چون مسیحی بود به بیزانس‌ها پیوست و در نبرد یرموک علیه سپاهیان عرب مسلمان جنگید. قصه سلحشوری او در میان مسلمانان ماندگار شد و بعدها به صورت داستان عمر بن نعمان در «هزار و یک‌شب» مطرح شد. وصف خود شهربراز نیز تا قرن‌ها بعد به عنوان یکی از بزرگ‌ترین سرداران عصر خود در منابع مختلف اسلامی، ارمنی، رومی و غیره آمد و ثبت شد.

قصه شهربراز از یک سو داستان عروج سرداری است که قلمرو ایران تا دریای مدیترانه رساند و تا اورشلیم پیش برد و از سوی دیگر داستانی تلخ و آشنا است؛ سربازی که در تلاطم‌های سیاسی پایتخت و دسیسه‌ همسایگان خارجی به سمت سقوط و زوال کشیده می‌شود.

بیشتر از فرهنگ و هنر